خاطرات شیرین رادینم

جشن تولد زنبوری

عزیزترینم،رادین جانم پنجشنبه 16 مهر اولین جشن تولدت رو برگزار کردیم،چون تو 5 محرم به دنیا اومدی و امسال روز تولدت مصادف میشد با 15 ام محرم من تصمیم گرفتم که به حرمت امام حسین و ماه محرم جشن تولدت رو زودتر برگزار کنم... جشن تولدت رومنزل عمو محسن گرفتیم.و تم تولدت رو زنبوری انتخاب کردم.تولباس زنبوری خیلی خیلی ملوس و خوردنی شده بودی عسل من.تولدت خیلی خوب بود و به همه مهمونامون خوش گذشت.همه خیلی تم تولدت رو دوس داشتن و ذوق کردن.همه بهت میگفتن زنبور کوچولو و پادشاه زنبورا... تو هم با وجود اینکه بدخواب شده بودی و قبل از شروع جشن خیلی اذیت شدی ولی تو جشن بادیدن بچه ها کم کم حالت بهتر شد و دیگه آخراش خوب بودی و بازی میکردی.عزیزم من برای تولدت خیلی ه...
23 مهر 1394

تو مرا مادر میخوانی و من آن را ناب ترین شعر زمان میدانم

عزیزکم،پسر آسمونی من،ماهه کوچولوی من،اولین باری که مامان گفتی سه شنبه 7 مهر ماه و آخرین روز 11 ماهگیت بود.اولین باری که مامان گفتی از ذوق دلم ضعف کرد،قلبم وایساد و هنوزم بعد از چند روز با هر مامان گفتنت همین حس رو دارم.عزیزکم،کوچولوی دوست داشتنی من،من جمنم و میدم برات،عمر منی،مامان گفتنت به من زندگی میده.خیلی ملوس و قشنگ میگی مامان... جوجه جونم دیشب ما عروسی دعوت داشتیم و من مجبور شدم تنهایی و بدون تو و بابا احسان برم.تو ساعت 6.5 عصر خوابیدی و من تو این فاصله کارامو انجام دادم و آماده شدم تا تو بیدار بشی و با اخلاق خوب بریم عروسی.اما تا 8 بیدار نشدی و من فکر کردم که چون از صبح نخوابیده بودی و خیلی خسته بودی تا صبح بخوابی(یه بار قبلا این طور...
9 مهر 1394

مادر بودن خیلی حس قشنگیه

مادر بودن خیلی حس قشنگیه ... وقتی بچه نداری همه بهت میگن وای یه وقتی نذاری بچه دار شیا ... اول حسابی تفریح کن و عشق و حال کن بعد ... که بچه فرصت همه چیز و ازت می گیره... که دیگه با بچه واسه هیچ کاری وقت نداری و … تو هم هی با خودت می گی وای یعنی واقعا اینقدر مادر شدن سخته ؟؟؟ ولی چطوریه که اینقدر بچه در طول روز و سال به دنیا میاد؟؟؟ چرا همه اینقدر واسه داشتن همین بچه که میگن چیزی جز دردسر نداره دارن تلاش می کنن و اینقدر این در و اون در میزنن واسه داشتنش ؟؟؟ وقتی جواب تست بارداری رو می خوای بگیری کلی استرس داری که اگه منفی باشه ... وای وای نه خدا نکنه ... کلی نذر و نیاز و دعا می کنی که اگه مثبت شد اینکارو می کنم و اونکارو می کنم و ......
9 مهر 1394

بدون عنوان

برام هیچ حسی شبیه تو نیست... تو پایان هر جستجوی منی... تماشای تو عین آرامشه... تو زیباترین آرزوی منی... پ.ن:1.نوشته شده در تاریخ 4/7/94 2.هنوزم یادداشت هام رو به شیوه سنتی مینویسم و هر موقع فرصتی بود به وبلاگ منتقل میکنم. 3.عزیزکم بعضی روزا تو اداره اینقدر دلم برای خنده هات و شیطنتات تنگ میشه که قلبم میخاد پاره بشه.این حسه من موقع دلتنگی تو اداره بود،از اعماق قلبم.
4 مهر 1394
1